بدون عنوان
سلام عزیز دل مادر
واقعا ببخش که این همه مدت برات چیزی ننوشتم
تو این مدت اتفاقهای مختلفی افتاد که یکیش بستری شدنت تو بیمارستان بخاطر تشنج دوباره ته
اونم با امبولانس وتشکیلات
خدا این بیمارستان رفتن رو قسمت هیچ کس نکنه
نمیدونی تو بیمارستان من وبابایی چی کشیدیم
واقعا هرچی از سختی واسترسش بگم کم گفتم
ولی اینم بگم که ماشاا...خیلی ناز وبازیگوش وشیطون شدی
البته مهمون که میاد خودتو به مظلومیت میزنی ولی وقتی خودمونیم اتیش میسوزونی
ولی از اینا گذشته تنهاعیبی که داری اینکه خیلی خیلی زود مریض میشی مامانی رو همش تو استرس میذاری
مامان همش شب ونصفه شب بیدار میشه وسرتو چک میکنه حتی وقتی مریض نیستی
چون این سری که تشنج کردی فقط قبل خواب گفتی دلت درد میکنه واصلا علایم تب وسرماخوردگی رو نداشتی
نصفه شب که بطور اتفاقی بیدارشدم که پتوتو روت بکشم سرتو چک کردم دیدم تب داری
دیگه از همون ساعت٢-٣شربت دادن ودستمال گذاشتن روی سرت وبدنت شروع شد اونم باهزار تاجیغ وسروصدا
ولی متاسفاته ساعتای١٠.٥صبح تشنج کردی وکبود شدی واز هوش رفتی که اینقدر جیغ زدم وبه سر زدم که داشتم پس میافتادم تا امبولانس اومد
الان که دارم این مطالب رو مینویسم ویاد اون لحظات میافتم قلبم میخواد بایسته
دکترا گفتن تا ٦سالگی نباید بذاریم حتی ٠.٥درجه تبت بالا بره
انشاا...پیر بشی که اینقدر ما روتو استرس میذاری
خب ولی باید بگم که واقعا عزیزی
خدا همه ی بچه هارو حفظ کنه تو دردونه رو هم توشون حفظ کنه.امین