آوانازنازیآوانازنازی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

آوای خوش زندگی مامانی وبابایی

یک روز تعطیل کنار آوا جون

1390/4/25 0:01
247 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل مامان

درابتدابگم که امروزیکمی دختر خوبی شده بودی مخصوصاصبح که رفتیم سرمزار مامان بزرگ ودایی جوادیعنی توماشین خوابیدی و من تونستم براحتی سرخاکشون بشینم وفاتحه بدم.قربون دخترگلم بشم که وقت شناس شده بود و خوابیدولی بقول بابایی سرظهرکه دعوت بودیم رستوران اینقدر اونجاشلوغ کاری کردی که همه بهت نگاه می کردن حتما میپرسی چکار کردی؟متفکر بله جونم برات بگه که چون دیدم خوابت میاد یک زیرانداز زیرت پهن کردم وتورو رو میز گذاشتم ولی همین که چشمت به ماست وسالاد ونوشابه و... افتاددیگه خواب از سرت پرید.ماست هارو که همه رواین طرف واون طرف انداختی،قاشق چنگال مامان روهم انداختی زیر میز،پاستیک روی رومیزی رو اینقدرتکون خوردی وتودستات مچاله کردی که بیچاره چروکه چروک شده بود،سس هاروهم انداختی زیر میزوخلاصه تا تونستی آتیش سوزوندی نیشخندتازه ازرو میزم برمیداشتمت گریه میکردی وخودتو به سمت میز خم میکردی که دیگه طاقتم طاق شدو تورو دادم به بابایی که همون بلا رو هم سربابایی اوردی وبعدوقت برگشتن خوابیدی.جیگری دیگه چه کنیم؟لبخند

بعدرستوران که رسیدیم خونه اومدیم خسته وکوفته خیرسرمون یکم اسنراحت کنیم که بازبیدارشدی،بابایی هم شروع کرد باتو بازی کردن وقلقلک دادن که شاد خسته یشی وزود بخوابی.ماشاا...انچنان قهقهه هایی میزدی که ادم غش میکرد/واقعا شیرینی آوا/ نخوابیدی هیچ نذاشتی منم بخوابم ولی خوشبحال بابایی چون تا6 خوابیدبعدهم تا نزدیکای ساعت 7 توخونه بودیم وبعد سه تایی رفتیم پیاده روی.ساعت نزدیک 9 بود که خوابیدی ما هم فیلم نگاه کردیم وشام خوردیم وحالا وقتی پیداکردم تا خاطرات امروز رو برای دخملیم بنویسم

اینم یک عکس از یک وروجک شلوغ کار خوابیده:

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)