بعدازظهردر مجتمع تک
سلام عسل طلای مامان
جونم برات بگه که این روزا خیلی خیلی دلم هوا دایی جواد رو کرده اخه الان بیشتراز٤ماهه ندیدمش ونخواهم دیدچون همون طورکه میدونی دایی جون،دایی یکی یک دونه ت وقتی٢٢روزه بودی بخاطربیماری روده ای درسن ٢٦ سالگی فوت کردالبته نمی خوام ناراحتت کنم ولی چه کنم که دلم خیلی گرفته وهمش به خودم میگم خوش بحال توچون میدونم تودایی جون رو مبینی.خب حالا ولش کن دیگه درموردش حرف نزنیم
امروز طبق معمول این چندروز بازرفتیم بیرون ولی این دفعه باخاله تکتم جون
اگه گفتی کجا؟
نمیخوادزیادفکرکنی چون نمیتونی حدس بزنی
خونه زن عموی سما وسنا جون.
حتمامیگی جرااونجا؟
بایدبگم تقصیرمن نیست خاله تکتم گفت وماهم قبول کردیم
اینقدرهم اونجاشیطونی کردی که همه بهت میخندیدن.بایداعتراف کنم که واقعا جیگرطلایی.بعدکه ازاونجااومدیم خاله جونی گفت توروبذارم خونه شون وبرم غذادرست کنم که بعدچندلحظه دیدم دخترخاله سما باتواومدین بالا.حالا دوباره حدس بزن چراتو روفرستادن بالا؟...............
بله چشمتون روزبدنبینه دیدم سرکارخانم حسابی تولاستیکی تون خراب کاری کردین وبه جلوی شلوارتون نم زدین وتازه روفرش دست باف خاله جون خودتونو دمرهم کردینازخجالتم جرات نکردم برم طبقه خاله جون عذرخواهی
یک چیزدیگه ای هم میخواستم بگم که تازه گیاماشاا...اینقدروروجک شدی وصدای داداز خودت در میاری که همه برمیگردن بهت نگاه میکنن میخندن نمونه این کارو امشب تومجتمع تک وقتی بابابایی رفته بودیم تابرای نوت بوک مامانی یک چیزایی بخریم انجام دادی.واقعابه گفته بابابزرگی وبابایی شیرینی وروز به روز شیرین کاری هاوشیرینی تم بیشترمیشه.خداروشکرانشاا...همیشه سالم وشاد باشی نفس مامان