بدون عنوان
سلام دختر گل مامان
داری کم کم بزرگ میشی و مامانی همش فکر میکنه چکار کنه که برای افزایش ضریب هوشیت مناسب باشه
هفته پیش هم با بابایی رفتیم یک کتاب در مورد حیوانات غیر اهلی با شعر برات گرفتیم که چون قطرهر صفحه کتاب زیاده و همش فکر میکردی یک صفحه ش چند صفحه هست بزور ناخنتو فرو میکردی که صفحه هارو از هم جدا کنی و هرچی من وبابایی بهت میگفتیم عزیزم این یک صفحه هست ولی بازم مرغ یک پا داشت وتو کار خودتو انجام میدادی
تا رسیدیم خونه یکمی فاتحه ی کتابو خوندی وهنوز همه شو برات نخوندم که کلا کتابو خراب کردی
حالا میخوام اگه بشه ترمیمش کنم ببینم به روز اول در میاد یا نه
در ضمن بابا بزرگی برای یک سفر کاری رفته اصفهان دل مامانی برای باباش یک ذره شده
انشاا... که بهش خوش بگذره چون هم تو این مدت خیلی سختی کشیده وهم همش تو خونه بوده
امروز که به بابا بزرگی زنگ زدم همش حال تو دوردونه رو میپرسید
تو هم هر سری که از جلوی در واحدشون رد میشیم اشاره میکنی که بریم خونه ی بابابزرگی
اخه خیلی بابابزرگی رو دوست داری هر وقت که میبینیش بدو بدو میری تو بغلشو خودتو کلی لوس میکنی وبابابزرگی هم که دیگه هیچی انگار اسمون باز شده وفقط تو نازدار خانوم پایین اومدی ویک عالمه قربون صدقه ت میره
خلاصه بابابزرگی خیلی خیلی دوستت داره وهمش به من میگه این بچه عجب مهری داره وبه من وبابایی میگه اگه ببینم بچه رو دعوا کردین دیگه خونه تون نمیام وازتون هم خیلی ناراحت میشم
عجب ها از دست این پدر بزرگ ونوه
منم میگم چشم
اخه طفلکی بابابزرگی بعد فوت مامان بزرگی ودایی جواد خدابیامرز همه چشم امیدش شما نوه ها شدید
الهی قربون تو وبابابزرگی بشم که برام عزیزید به اندازه ی همه عالم
خدایا عمری طولانی وبا برکت وبا عزت وابرو به همه ی پدرو مادر ها بده تا بتونیم هم از وجود پر مهرشون استفاده کنیم وهم سایه شون بالای سرمون باشه که باعث برکت همه زندگی هاست
خدایابه ما هم عمری بده که بتونیم هرچند اندک ذره ای از زحمات والدینمون رو جبران کنیم