آوانازنازیآوانازنازی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

آوای خوش زندگی مامانی وبابایی

عکسای سفر به بندر عباس

1392/1/28 2:07
565 بازدید
اشتراک گذاری

 

حدود اخرای دی واوایل بهمن سال٩١توی یکی از ماموریتهایی که بابایی به بندر عباس داشت ماهم همراهش رفتیم

این اولین سفرشما به کنار دریا واولین تجربه ی کنار دریا برات بود عزیزم

که البته در مسیر برگشت برنامه ها باهات داشتیم که نگو نپرس

اصل مطلب اینه که بابایی ماموریتی ٣روزه به بندر داشت که ما هم پامونو توی یک کفش کردیم که باهات میایم

بابایی طفلک هم که دید عزم مامانی برای این مسافرت جزم شده کوتاه اومد ودوتا بلیط هواپیما هم برای ما گرفت

اخه بعد به دنیا اومدنت مامانی سفر درست وحسابی نرفته بود ودلش برای یک سفر هرچند کوتاه لک زده بود

البته بابایی میگفت بیا با ماشین خودمون به شمال یا جاهای دیگه سفر کنیم ولی از اونجا که تو گل دختر زیاد تو ماشین دوام نمیاری بعد گذشت١الی٢ساعت شروع به بهانه گرفتن وگریه میکنی بهمین علت مامانی راضی به این سفرها نمیشد تا این سفر جور شد

وقت رفتن به بندر تو هواپیما خیلی دختر خوبی بودی بازی میکردی میخندیدی

اما

اما وقت برگشت انچنان جیغ میکشیدی وگریه میکردی که همه برگشته بودن به ما نگاه میکردن

بابایی بنده خدا تا وقتی تورو تو راهروهای هواپیما راه میبرد ساکت بودی همین که میشست صدای گریه ت بلند میشد

از اونجایی که مامانی هم تو سفر بخاط سرما بی سابقه ی بندر سرمای شدیدی خورده بود نمیدونست چکار بکنه

بنده خدا مهمان دارها هرچی خودکار وکاغذ داشتن بهت دادن که همه رو روانه ی زیر صندلی ها کردی

یکی از مهماندارها اومد طرفت که بهت بگه چی شده عزیزم که انچنان دادی روش زدی ونه بلندی گفتی که طفلکی ساکت شد

اخر سرهم که پیاده شدیم تو سالن فرودگاه هرکی بهمون رسید یک چیزی بهت گفتن وما رو شرمنده تر کردن

اخر هم نفهمیدیم دلیل این بی تابی تو چی بود؟؟؟؟؟

ولی در کل هرچی بود سفر بسیار خوش وپرخاطره ای برامون شد

جذر ومد زیبای دریا

پرندهای زیبایی مثل فلامینگو که توی اب نزدیک ساحل دنبال خرچنگ کوچولوهایی بودن که با جذر ومد دریا نزدیک ساحل اومده بودن

مرغای دریایی که درست بالای سرمون بفاصله ی کمتر از یک متر پرواز میکردن

همه وهمه بسیار بسیار قشنگ وزیبا بود

اصلا فکر نمیکردم که بندر عباس شهری به این شیکی و پر شور و زنده ای باشه

 در ادامه بعنوان خاطره چند تا از عکسایی که کنار ساحل ازت گرفتم رو میذارم

که وقتی بزرگتر شدی واونهارو دیدی یاد خاطرات خوش بچگی ت بیافتی عزیزکم

 

 

 

 

 

 

این عکسه سوسن جون دختر همکار بابایی واوا جون

نمیدونم محو چی تو صورت سوسن شدی؟

قبل این عکس یک دفعه نشستی تو اب و مامانی هم چون شلوار اضافه از هتل برات نیاورده بود مجبور شد شلوارتو بذاره جلوی افتاب تا خشک بشهچشمک 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

یک عاشقانه آرام
28 فروردین 92 15:46
سلام عکسا عالییی بوووووود خصوصی