عروسی دختر عمه ی مامان
سلام دردونه ی مامان امیدوارم الان که داری این مطلب رو میخونی سالم وشاد باشی وخنده رو لبای قشنگت نقش بسته باشه عرضم به حضورت که هفته پیش رفتیم شهر کلات عروسی دختر عمه ی مامان یک ماشین گرفتیم با عموهای مامانی همه رفتیم عروسی تو ماشین تا نیمه های راه خوب بودی ویا خوابیدی یا بغل منو بابایی بودی واخرا دیگه خسته شده بودی وهمش وسط ماشین راه میرفتی تا رسیدیم اونجا اولش دست بابایی بودی ومردا چون تو محوطه باز بودن بابایی گفت تو رو ببرم قسمت خانوما تا سرما خوردگی که داشتی بدتر نشه یکمی که گذشت دیدم یک بوهایی به مشام میرسه نگاه کردم دیدم بله خانوم خانوما خراب کاری کردن نمیدونی به چه سختی تو دستشویی تالار شستمت وپوشکت کردم اونم با لباسای...
نویسنده :
مامان شیما وبابایی
14:50