آوانازنازیآوانازنازی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

آوای خوش زندگی مامانی وبابایی

سفر برم یا نه

سلام عزیز دلم امروز میخوام با چند تا از مامانی های مهربون مشورت کنم. مشورت درباره چی؟الان میگم. عزیز مامان،مامانی مدتیه که مسافرت نتونسته بره وبا توجه به شرایط سختی که داشته(فوت مامان بزرگی و دایی جواد جون)از نظر روحی خیلی خیلی خسته شده وبابایی هم نمیتونه بخاطر مشغله کاریش مامانو ببره مسافرت ولی بابا بزرگی به مامانی وخاله جون گفته ما رو سفر میبره ولی مسآله مهم شمایی که چون سفر خارج از کشوره مامانی میترسه ببردت.میترسم خدایی نکرده تو کشور غریب مریض بشی یا هزار مورد دیگه که چون بابایی هم همراهمون نیست خیلی خیلی میترسم.حالا نمیدونم چکار کنم ؟بابایی گفته نگه میدارت ولی تا بحال یک روز هم تورو تنها نگه نداشته چه برسه به شش روز.تازه صبحها هم ب...
27 خرداد 1391

چندتا عکس از کوچولویی هات

قربون شکل ماهت بشم جیگر مامان ببخش مامانی که عکسات مال وقتیه که نی نی تر بودی انشاا...در اسرع وقت عکسای جدید تری ازت میذارم                                                                    ...
25 خرداد 1391

اوا جون مریض شده

سلام مامانی الهی دورت بگردم که اصلا حالت خوب نبود. عزیز دلم اوا جون از روز یکشنبه تب کردی منم بهت قطره دادم ولی دیدم بازم حالت خوب نیست بردمت پایین که عمو جون معاینه ت کنه تو بغل خاله جون تشنج کردی چشمات رفت نفست قطع شد ورنگت سیاه شد(زبونم لال یک لحظه مردی).عزیز دلم نمیدونی مامان چقدر بال بال میزد.امیدوارم خدا این لحظه رو نسیب هیچ کس نکنه.بلافاصله عمو جون تو رو از بغل خاله جون گرفت واروم به قفسه سینه ت زد تا نفست برگشت تو همین زمان هم خاله جون به اورزانس زنگ زد ورفتیم بیمارستان.دو روز تو بیمارستان بستری شدی.مامانی وبابایی اینقدر تو بیمارستان گریه کردن.در کل خیلی سخت گذشت ولی بازم دست همه مخصوصا بابابزرگی که ما رو ت...
18 خرداد 1391

بدون عنوان

دوباره سلام نی نی ناز من دیدی مامان قول داده بود برات نوشتن رو شروع کنه وبه قولش وفا کرد دختر ناز مامان میخواستم بهت بگم که بعضی وقتا تصمیم گیری چقدر سخته مخصوصا برای مامانی.بعضی چیزا که میخوام بخرم یا بعضی کارارو که میخوام انجام بدم خیلی دل دل میکنم .مثلا یکی از چیزایی که تصمیم گیریش سخته اینه که چند وقته میخوام یک دستگاه ورزشی تردمیل بگیرم ولی خودمم نمیدونم اگه بگیرم مرتب استفاده میکنم یا اول که ذوق وشوق دارم استفاده میکنم بعدا میشه جالباسی واقعا میدوارم تو جیگر مامان هیچ وقت تو تصمیمات دو دل نباشی چون درغیراینصورت ادم خیلی عذاب میکشه. البته مشورت گرفتن از افراد باتجربه خیلی مهمه ولی بازم در اخر خودت باید تصمیم بگیری. امیدوارم ...
18 ارديبهشت 1391

سلامی دوباره

سلام عزیز مامان واقعا واقعا منو ببخش که خیییییییییییییلی وقته هیچی برات ننوشتم ولی از این به بعد انشاا...سعی میکنم برات بیشتر بنویسم واز تموم دوستایی که تواین فرصت به وبلاگت سر زدن تشکر میکنم. دختر گلم الان که دارم برات پست میذارم شما وبابایی لالاکردین ومنم فرصت رد غنیمت دونستم تا برات بنویسم. ناز مامان شما الان حدودا 15ماهه شدی وماشاا...توخونه بدوبدو به این طرف واونطرف وکنجکاوی تو اشپز خونه مخصوصا تو کابینت ها سرلوحه همه کاراته راستی 8تا دندون موشی هم در اوردی که ماشاا...خیلی تیزن. امروز دوست مامانی بهش زنگ زده بود وچون صحبتا یکمی طولانی شد شما هم نق نقات شروع شد یا اومدی بغلم یا رفتی پایین یا هم بغلم کردی و بوسیدی اخرم گریه ک...
17 ارديبهشت 1391

نی نی شیطونه

سلام عزیز مامان ببخشید چند وقته خاطرات روزانه شما گلم رو ثبت نمیکنم اخه چکار کنم تقصیر خودته هم خیلی شلوغ کاری هم مامانی.اصلا دوست نداری از پیشت تکون بخورم و دوست داری همش باهات بازی کنم. تازه تا میرم کارای خونه رو انجام بدم وحواسم پرت میشه کارای خطرناک میکنی. البته بعضی از کاراتم خنده داره مثلا هفته پیش یک روز صبح که از خواب بیدار شدی تا دیدی من خوابم از فرصت استفاده کرده بودی و رفته بودی سر قوطی شیر خشکت ودر شو نمیدونم چه جوری باز کرده بودی ویک عالمه شو ریخته بودی رو فرش و داشتی مشت مشت شیر میخوردی،باور کن همینکه سرمو بلند کردم واین صحنه رو دیدم برق از سرم پرید،نمیدونستم گریه کنم یا به صورت ودهن پر از شیر خشکت بخندم تا...
29 شهريور 1390

چهاردست وپاکردنت مبارک

سلام نفس مامان چطوری؟امیدوارم الان که داری این مطلبو میخونی شاد وسر حال باشی. الان که برات دارم مینویسم سرکار خانم بعد یک روزشلوغ کاری بسیار بسیار زیاد بلاخره لالا کردی من تونستم یکم به کارایی که دوست دارم برسم تازه عزیز دلم از امروز شروع به چهار دست وپا کردن هم کردی که دیگه هیچی........ دیروز تا یک دقیقه رفتم تو اشپز خونه دیدم رفتی سر میز تلویزیون و وسایلی رو که دستت رسیده چپه کردی ودستتو گرفتی از میز که بلند بشی پیرشی انشاا...که اینقدر مامانو اذیت میکنی دوستت دارم خیلی زیادناز دونه ی مامان وبابا  راستی مامان جونای با تجربه کمکم کنید. نی نی من خیلی خوابش سبکه و کم خوابه نمیدونم چکار کنم لطفا راهنم...
19 شهريور 1390

فقط بخاطر تو

سلام عزیز دلم ببخشید که یک مدتیه نتوستم برات بنویسم اخه هر چی بزرگ تر میشی ماشاا... وروجک تر میشی وبیشتر باید حواسم بهت باشه وعلاوه برسینه خیز کردن تازه یاد گرفتی از میز وهر چی جلوت باشه میگیری وبلند میشی بعضی وقتا هم که حواسم نبوده به عقب برگشتی که خدا رحم کرده، واز اونجایی که کم خوابم هستی کار من سختتر شده. عزیز دلم میخواستم بهت بگم که اینقدر برام عزیزی که بخاطرت کارمو رها کردم یعنی چند رو پیش از محل کارم زنگ زدن وگفتن برم سر کارم.خیلی فکر کردم با خیلی ها مخصوصا بابایی وبابابزرگی هم مشورت کردم،بجز بابایی وبابابزرگی همه میگفتن برو سر کارت حتی به چند نفر هم سپردم که یک پرستار مطمین پیدا کنن و مهد هم رفتم دیدم ولی در اخ...
16 شهريور 1390

عزیزم دندون در آوردنت مبارک

سلام نفس مامان امروز خیلی خوشحالم چون وقتی داشتم با لیوان بهت آب میدادم صدای تیک تیکی به گوشم رسید که دستمو رو لثه های نازت کشیدم ودیدم تیزه برای اطمینان ازخاله جون هم خواستم امتحان کنه که اون هم نظر منو تایید کرد
29 مرداد 1390