افطاری خونه مامان بزرگی(مامانی بابایی)
سلام جیگر مامان الان یک فرصتی پیش اومد تا یکمی برات بنویسم تا شاید مقداری از دل گرفتگیم کم بشه نمیدونم چرا هر وقت خونه مامان بزرگیت یعنی مامان بابایی میریم اخرش هم من وهم بابایی با ناراحتی از خونه شون بیرون میایم. دیروز بعد مدتی خونه مامان بزرگت دعوت بودیم یعنی من که خبر نداشتم وقتی بابایی از سر کار اومد گفت دعوتیم.ما هم عصر که شد خوشحال حاضرشدیم ورفتیم خونه مامان بزرگی.اول که وارد شدیم همه بجز عمه مژگان بودن وما هم با همه احوال پرسی کردیم مامان بزرگیت هم شما رو یک بوس کوچولو کرد دیگه تموم شد وهمش فکر وحواسش طرف علی کوچولو وستایش بود اصلا به خودش زحمت نداد که بخاطر دلخوشی بابایی هم که شده شما رو یک دقیقه بغل کنه نمیدو...
نویسنده :
مامان شیما وبابایی
11:06